۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

ابزارهاي مديريت از ديدگاه هوش هيجاني





ابزارهاي مديريت از ديدگاه هوش هيجاني

بهمن ابراهيمي (روان‌شناس)

در مقالات قبلي درباره هوش هيجاني و نقش آن در كار ، نحوه مديريت و رهبري سازماني مطالبي ارايه شد و همچنين انواع الگوهاي مديريت و رهبري سازماني از ديدگاه هوش هيجاني معرفي و مورد بررسي قرار گرفت. گفته شد ، هوش هيجاني اشاره به ظرفيت استفاده از هيجانات دارد، به شكلي كه به نفع فرد و روابط او با ديگران باشد. نيز به بررسي اين موضوع پرداخته شد كه مدير با شناخت عميق احساسات و مديريت هيجانات خود ،‌ و با شناسايي اموج احساسات و هيجانات جاري سازمان خود ، با رفتاري حاكي از همدلي با اين امواج هماهنگ مي‌گردد ، به رهبري مبدل خواهد شد كه بر دل‌ها حكومت مي‌كند ، نه بر سِمت‌ها و پستهاي سازماني مادون خود! چنين رهبري هماهنگ با هنجارها و فرهنگ سازمان خود ، طنين افكن[1] خواهد شد و شور و اشتياق ، انگيزه ، اميد و اعتماد به نفس گروهي را به حركت در مي آورد.

در اين شماره ابزارهاي مورد استفاده مديران و رهبران از ديدگاه هوش هيجاني (با استفاده از آخرين كتاب دانيل گولمن و همكارانش تحت عنوان Primal Leadership مورد بررسي قرار مي‌گيرد. اميد كه با بررسي و استفاده از مطالعات و پژوهش‌هاي جديد در اين زمينه ، نگرش‌هاي مفيد و كاربردي‌تري در دنياي مديريت و رهبري سازماني توسعه يابد.

چهار بعد هوش هيجاني

نگرش‌هاي تازه در مورد ابعاد هوش هيجاني و مهارتهای همراه آن، با تحليل داده­هاي جديد کامل­تر و مؤثرتر شده است. خوانندگان آشنا با مقاله قبلي در مورد هوش هيجانی، در اينجا متوجه تغييراتي خواهند شد. دانيل گولمن قبلاً مهارتها را به پنج حيطه اصلي تقسيم كرده بود، اما اکنون اين الگو را بيشتر متناسب با مديريت و رهبري سازماني در چهار حيطه كلي كه خود از مهارتهاي اختصاصي‌تر تشكيل يافته خلاصه مي­کند:

خودآگاهي

خويشتن­داري

آگاهي اجتماعي

مديريت روابط

بحث اصلي ما به طور خلاصه اين است که مديريت و رهبري سازماني، از طريق رهبران داراي هوش هيجاني که ايجاد طنين مي­کنند، به بهترين نحو عمل مي­کند. در زيربناي اين مسأله يک نظريه‌ي عملکردي وجود دارد، مسأله­اي که پيوندهاي بين عصب­شناسي چهار حيطه اصلی هوش هيجاني و مهارتهاي آن را آشکار مي­نمايد. اين مهارتهاي هوش هيجاني در واقع بخشهاي سازندة روشهاي مديريت و رهبري هستند که در يک گروه، زمينه­هاي ايجاد طنين را مهيا مي­سازند.

نکته جالبي كه گولمن گوشتزد مي‌كند اين است كه تا به حال با هيچ مديري، هرچند برجسته، مواجه نشده­ است که در همه مهارتهاي هوش هيجاني داراي قدرت بيشتري نسبت به ساير کارکنان باشد. مديران بسيار مؤثر در نيمي از مهارتهاي هوش هيجاني عمدتاً قدرت قابل توجهي را از خود به نمايش مي‌گذارند. به علاوه هيچ فرمول ثابتي برای مديريت و رهبري عالي وجود ندارد: راههاي زيادي برای خلاق بودن موجود است و مديران عالي مي‌توانند دارای شيوه­هاي شخصي بسيار متفاوتی باشند. با اين حال او و همكارانش متوجه شده‌اند که اغلب رهبران تأثيرگذار، قدرت خود را حداقل در يک شايستگي از چهار حيطه اصلي هوش هيجاني، نشان مي­دهند.

حيطههاي هوش هيجاني و مهارتهاي مرتبط

مهارت فردي

اين قابليتها مشخص مي­کنند که ما چگونه خود را مديريت مي­کنيم.

خودآگاهي

í خودآگاهي هيجاني: تفسير هيجانات خود و شناخت تأثير آنها، استفاده از «حس دروني»2 در تصميم­گيري، به عنوان راهنما.

í خودسنجي دقيق: شناخت محدوديتها و نقاط قوت خود.

í خودباوري: شناخت کامل ارزش و تواناييهاي خود.

مديريت خود

í خودداري هيجاني: تحت کنترل درآوردن هيجانات و تکانه­هاي مخرب.

í شفافيت: نشان دادن درستي و صداقت، مورد اطمينان بودن.

í تطابق: انعطاف­پذيري در تطابق دادن خود با موقعيتهاي متغير يا موانع پيش رو.

í پيشرفت: انگيزه بهبود عملکرد براي حصول به معيارهاي دروني برتري و فضيلت.

í پيش­قدمي: آمادگي حرکت و استفاده از موقعيتها.

í خوش­بيني: ديدن نيمه پر ليوان در رويارويي با مسائل.

مهارت اجتماعي

اين قابليتها مشخص مي­کنند که ما چطور در روابط خود نظم ايجاد کنيم.

آگاهي اجتماعي

í همدلي: درک هيجانات ديگران, فهم ديدگاههاي آنان و اهميت قائل شدن فعالانه
براي نگرانيهاي آنها.

í آگاهي‌سازماني: تفسير امور جاري، شبکه­هاي تصميم­گيري و سياستها، در سطح
سازماني.

í خدمت: شناخت و رسيدگي به نيازهاي دنباله­روان، مشتري يا ارباب رجوع.

مديريت رابطه

í رهبري انگيزه­ساز: راهنمايي و ايجاد انگيزه با ديدي عالي.

í نفوذ: به کار بستن دسته­اي از شيوه­­ها، براي متقاعد ساختن ديگران.

í رشد و توسعه ديگران: شکوفا کردن تواناييهاي ديگران با گوشزد کردن و
راهنمايي.

í ايجاد تغيير: پيش­قدمي، مديريت و رهبري در مسيري تازه.

í مديريت تعارض: حل اختلافها.

í کارگروهي و همياري: همکاري و ساختن تيم.

خودآگاهي

منظور از خودآگاهي، داشتن فهم عميق از هيجانات خود، به علاوه نقاط قوت و ضعف و ارزشها و انگيزه­هاي خويشتن است. افراد داراي خودآگاهي قوي و واقع­گرا هستند, نه بيش از حد عيب­جو از خود و نه ساده­انگار و اميدوار؛ بلکه آنان در مورد خود با خودشان و نيز با ديگران صادقند، تا حدي که قادرند به عيبهاي جزئي خود بخندند.

مديران و رهبران خودآگاه، ارزشها، اهداف و روياهاي خود را مي­شناسند. آنان مي­دانند که به چه مسيري مي‌روند و چرا. آنان با آنچه احساس مي­کنند برايشان «درست» است، هماهنگ هستند. مثلاً آنان در رد يک پيشنهاد کاري وسوسه­انگيز مالي, توانمند هستند. بعکس، شخصي که فاقد خودآگاهي باشد، ممکن است در تصميماتي که اتخاذ می­کند، با زير پاي نهادن ارزشهاي پنهان، جنجال به راه بيندازد. يک فرد ممکن است پس از دو سال در يک شغل ماندن، بگويد: «پول قابل توجهي مي­دادند پس من هم وارد اين کار شدم، اما اين کار آنقدر براي من ناچيز است که دائماً احساس خستگي مي­کنم.» از آنجايي که تصميمات افراد خودآگاه با ارزشهاي آنان هم­سويي دارد، آنها اغلب کار خود را انرژي­زا مي­شمارند.

شايد گوياترين (و گرچه نامرئي­ترين) نشانه خودآگاهي, گرايش به خودانديشي و تفکر باشد. افراد خودآگاه عمدتاً زماني را براي تنهايي و فکر کردن در خلوت، اختصاص مي­دهند؛ اين روش به آنان اجازه مي­دهد تا به جاي واکنش احساساتي, راجع به مسائل فکر کنند. بسياري از مديران برجسته، در حقيقت روش متفکرانه خودانديشي را که در زندگي معنوي خود پرورش مي­دهند، وارد زندگي کاري خود مي­کنند. براي برخي اين خودانديشی مي­تواند شامل دعا يا مديتيشن باشد و براي برخي ديگر جستجوي فلسفي به دنبال درک خود.

همه اين خصايص، مديران خودآگاه را قادر مي­سازد تا با يقين و اصالتي که طنين­افکني بدان نياز دارد، عمل نمايند.

چالش اساسي يك مدير: مديريت خود

از خودآگاهي ـ فهم هيجانات خود و صراحت داشتن در مورد اهداف خود و سپس مديريت خود جريان پيدا مي­کند. انگيزه متمرکزي که همه رهبران جهت نيل به اهدافشان بدان نياز دارند. ما بدون شناخت احساسات خود، در نظم‌دهي به آنها شکست خواهيم خورد؛ و در عوض هيجانات ما را کنترل خواهند کرد. اين امر زماني که نوبت به هيجانات مثبت چون اشتياق و لذتِ رويارويي با يک چالش مي­رسد، ممكن است خوب باشد، اما هيچ رهبري نمي­تواند هزينه سنگين قرار گرفتن تحت کنترل هيجانات منفي را بپردازد، هيجاناتي چون ناکامي و خشم يا نگراني و ترس.

مشکل اينجاست که چنين امواج هيجاني منفي مي­توانند ويرانگر باشند. اينها روشهايي هستند که مغز بوسيله آنها به ما اخطار مي­دهد تا به يک تهديد بالقوه توجه کنيم. نتيجه اين خواهد شد که چنين هيجاناتي گنجايش استدلالي مغز را براي تمرکز بر وظيفه جاري مختل مي­کنند، حال اين وظيفه مي­تواند برنامه­ريزي استراتژيک باشد يا مواجهه با اخبار نزول آمار قبولي واحد‌هاي آموزشي تحت مسئوليت خود.

اسکن مغزي از کسي که آشفته يا نگران است، حاکی از فعاليت بالا در آميگدال[2] و قسمت راست ناحيه پيش‌پيشاني[3] او مي­باشد. اين تصوير يک حمله آميگدالي را نشان مي­دهد: مراکز هيجاني با فعاليتی بالا در ناحيه پيش­پيشاني به حرکت و لرزش درمي­آيند و باعث مي­شوند ما توجه خود را بر روي علت آشفتگي خود ثابت کنيم و خود را مشغول آن سازيم، اما وقتي اسکن، مغز فردي را نشان مي­دهد که حالتي خوش و خرم دارد، مدار کليدي از کورتکس پيش­پيشاني چپ به سمت پايين يعني آميگدال به حرکت درمي­آيد. مدار مغزي که توليد حالات خوب مي­کند در ناحيه پيش­پيشاني چپ تمرکز دارد و از وظايف آميگدال و نواحي مرتبط که ايجاد آشفتگي مي­کنند، جلوگيري به عمل مي­آورد.

محققين بر اين باورند که سمت چپ ناحيه پيش­پيشاني، بخشي از يک مدار کليدي است که اعصاب را در آميگدال بازداري مي­کنند و لذا از اينکه فرد در دام مرارت بيفتد ممانعت به عمل مي‌آورد. اين مدار به يک مدير و رهبر کمک مي­کند تا هيجانات خشن را آرام ساخته و يک حالت مطمئن و مشتاقانه به خود گيرد.

در واقع، مديريت خود ـ که شبيه به يک مکالمه مداوم دروني است ـ بخشي از هوش هيجاني است که ما را از زندان احساسات رها مي­کند. همان چيزي که به وضوح به ذهن و انرژي متمرکزی که يك مدير بدان نياز دارد، اجازه حضور مي­دهد و به هيجانات مخرب اجازه نمي­دهد تا ما را از مسير خود بيرون رانند. مديران داراي چنين كنترلي, شعف و اشتياق خوش­بينانه­اي را ايجاد مي­کنند که طنين­افکني را به ميزان بسيار مثبتي هماهنگ مي­سازد.

همه اينها براي هوش هيجاني اهميتي حياتي دارند. از آنجايي که هيجانات مسري هستند ـبه ويژه از مديران به ديگر افراد گروه ـ اولين وظيفه آنان متعادل ساختن هيجاني مناسب مي­باشد: در اختيار گرفتن هيجانات خويشتن. کاملاً واضح است که اگر مديران و رهبران نتوانند به نحوي مؤثر هيجانات خود را مهار کنند، از نظم­دهي هيجانات ديگران نيز ناتوان هستند. پس احساس يک مدير و رهبر سازماني، فراتر از يک مسأله شخصي است؛ با توجه به واقعيت نشر هيجانات، هيجانات يک رهبر اثرات فراگيري دارد.

البته اين بدان معنا نيست که يک رهبر هميشه از خطرات و مصائب زندگي در امان خواهد بود. طلاق، داشتن کشمکش با فرزند يا بيماري يک عزيز، مطمئناً هر شخصي را دچار مشکل خواهد کرد، اما کليد در اين است که ضرورتهاي زندگي خصوصي يک مدير و رهبر به روابط وي در محيط کار برسد يا نه!

تجربيات نويسنده مقاله و همكارانش نشان داده، خوشبختانه‌ براي افرادي كه كنترل كمتري بر هيجانات منفي خود دارند، روشهاي كاربردي و اثربخشي وجود دارد كه سالهاست در ايران به شكل جلسات انفرادي و يا تحت عنوان كارگاه‌هاي گروهي مديريت استرس و هيجانات (مثلاً استفاده از تكنيك آرميدگي عضلاني Relaxation و غيره) در حال اجراست.

همدلي: مسأله کاري

در ميان همه ابعاد هوش هيجاني، آگاهي اجتماعي ممکن است از همه شناخته شده­تر باشد. همه ما همدلي يک معلم يا يك دوست را احساس کرده­ايم و احتمالاً همه متوجه عدم حضور همدلی در يک مربي يا رئيس بي‌ملاحظه شده­ايم، اما وقتي نوبت به کار مي­رسد به ندرت مي­بينيم که افراد به خاطر همدليشان تحسين شوند، چه رسد به اينکه به آنان پاداش نيز داده شود. در ميان واقعيتهاي خشن بازار، اين واژه، غير تجاري به نظر مي­رسد اما در دنياي آموزش و پرورش حد‌اقل در سطح كلامي توصيه مي‌شود از آن بهره گرفته شود، گرچه تجربه نشان داده غالباً در عمل اشتباهات و سؤتفاهم‌هاي زيادي در اين مهارت وجود دارد.

اما همدلي، تنها به معناي حساسيت وا رفته در گفتن «من خوبم، تو خوبي[4]» نيست. همدلی بدان معنا نيست که رهبران بايد هيجانات افراد را به خود بگيرند و سعي کنند همگان را خشنود سازند، اين تفکر مي­تواند يک کابوس باشد که مانع انجام کار ­شود. همدلي يعني وارد کردن احساسات کارکنان در ملاحظات انديشمندانه و سپس اتخاذ تصميمات هوشمندانه­ای که آن احساسات را در پاسخ خود در نظر گرفته و به زبان بياورد و مهمتر از همه اينکه همدلي، طنين­افکنی را ممکن مي­سازد. رهبراني که فاقد همدلي باشند به نحوي عمل مي­کنند که ايجاد ناسازگاري می­کند. در اين مهارت شخص تلاش مي‌كند دنيا از دريچه چشمان طرف مقابل ديده و به او بفهماند كه حال و روزش را درك مي‌كند، حتي اگر غير منطقي به نظر برسد! همدلي لزوماً به معني قبول كردن و تأييد احساسات و هيجانات طرف مقابل نيست، بلكه به منزله پذيرش و درك اين احساسات مي‌باشد.

همدلي بر بنيان مديريت خويشتن قرار مي­گيرد، البته اين به معناي بيان هيجانات به شكلي متناسب است، نه خفه کردن آنها. توانايي همدلی در رهبران داراي هوش هيجانی, گاه منجر به اين مي­شود که وقتي کارکنان به خاطر يک واقعه غم­انگيز فردي يا حتي در طول يک مواخذه يا اخراج می­گريند، آنان نيز از خود بي­خود شده و بگريند. بر خلاف معمول، مديراني که هيجانات خود را مي­بلعند و شرايط مناسب همدلي نشان نمي‌دهند، ممکن است گوشه­گير و غير اجتماعي به نظر رسند.

وقتي مديران قادرند احساسات و نگرشهاي ديگران را درک کنند، به سيستم رهنمون هيجاني نيرومندي دست يافته­اند که گفته­ها و کردار آنان را در مسير مناسب قرار مي­دهد. بنابراين، همدلي امر جدانشدنی و اثربخش اجتماعي در کار مي­باشد. افراد همدل در شناخت و رسيدگي به نيازهاي ارباب رجوع و يا زيردستان، فوق­العاده عمل مي­کنند. آنان در دسترس به نظر مي­آيند، به نحوي که مي­خواهند حرفهايي را که ديگران بايد بزنند، بشنوند. آنان با دقت گوش مي­دهند و آنچه را که افراد واقعاً از آن نگرانند، در مي­يابند و با توجه به همه اينها پاسخ مي‌دهند. به علاوه همدلي کليد جذب استعدادهاست. رهبران هميشه براي توسعه، پيشرفت و نگه داشتن افراد ماهر، نياز به همدلي دارند، اما آنگاه كه در جذب استعدادها رقابت وجود دارد، رسيدن به اين مهم دشوارتر است. در ميان همه عوامل مؤثر در کنترل يک شرکت، مديران و رهبران ناهماهنگ و ناسازگار، يکي از علل اصلي از دست دادن افراد بااستعداد و از کف دادن دانش سازمان هستند.

چگونگی تعامل چهار حيطه محوري هوش هيجاني

مديران و رهبران هميشه نقش هيجاني اساسي را ايفا کرده­اند. شکي نيست که رهبران قديمي نوع بشر ـ چه ريش سفيدان قبيله­ها و چه جادوگران ـ جايگاه خود را عمدتاٌ به اين دليل کسب مي­کردند که رهبريشان از جنبه هيجاني شگفت­انگيز بوده است. در طول تاريخ و در فرهنگهاي متعدد، رهبر در هر گروه انساني، آن شخصي بوده است که ديگران در زمان رويارويي با سر در گمي يا تهديد و يا زماني که بايد کاري انجام مي­گرفته، چشم اميد به قوت قلب و روشنگري آنان داشته­اند. رهبر به عنوان راهنماي هيجاني گروه فعاليت مي­کند.

در نظام سازماني نوين، اين وظيفه هيجاني خطير ـ گر چه تاکنون بسيار نامرئي بوده است ـ به عنوان بااهميت‌ترين وظيفه در ميان بسياري از کارهاي مديريت و رهبري باقي مانده است: جهت­دهي هيجانات دسته‌جمعي در مسيري مثبت و از ميان بردن غباري که توسط هيجانات مسموم به وجود آمده است. اين وظيفه نياز به يک مديريت و رهبري در همه مکانها دارد، از اتاق انجمن گرفته تا اداره يک مغازه.

به سادگي مي­توان گفت که در هر گروه انساني، مدير و رهبر بيشترين قدرت تأثيرگذاري بر هيجانات را داراست. اگر هيجانات افراد به سمت اشتياق کشيده شود، عملکرد به اوج خواهد رسيد. اگر افراد به سمت کينه و اضطراب سوق يابند، از پيشرفت بازخواهند ماند. اين امر جنبه ديگري از مديريت و رهبري پايه­اي را نشان مي‌دهد: و آثارش فراتر از تعيين کردن اين که آيا يک کار به خوبي انجام مي­گيرد، مي‌باشد. پيروان نيز براي ارتباط هيجاني حمايت­گرانه و همدلي نگاه به مدير و رهبر خود دارند. وقتي رهبران هيجانات را در جهت مثبت مي­رانند، از همين افراد بهترين نتيجه به دست مي­آيد. ما اين اثر را طنين­افکني
مي­ناميم. وقتي که آنها هيجانات را در جهت منفي مي­رانند، ناسازگاري را پرورش داده و به اصول هيجاني که موجب درخشش افراد
مي­شوند، آسيب وارد مي­کنند. اين که آيا يک سازمان ورشکست مي شود و يا شکوفا، تا حد زيادي به تأثيرگذاري رهبران در اين بعد هيجاني اصولي بستگی دارد.

البته کليد به کار بستن رهبري اصولي به سود همگان، در مهارتهاي مديريت و رهبري هوش هيجاني نهفته است: مديران و رهبران چگونه خود و روابط خود را کنترل مي کنند. مديراني که بهره رهبري
اصولي را به حداکثر مي رسانند آنهايي هستند که هيجانات افراد تحت رهبري خود را در جهت صحيح رهنمون مي­کنند. چگونه همه اينها مؤثر واقع مي­شود؟!

مطالعات اخير بر روي مغز مکانيزم عصب شناختي رهبري اصولي را نشان مي­دهند و روشن مي­کنند که چرا تواناييهاي هوش هيجاني تا اين اندازه ضروري است.

مدار باز

دليل اين که چرا رفتار يک مدير ـ نه تنها کاري که انجام مي­دهد بلکه نحوه انجام آن ـ تا اين اندازه اهميت دارد، در طراحي مغز انسان نهفته است: آنچه دانشمندان اخيراً از آن با عنوان مدار باز ياد مي کنند، مداري است که ماهيت سيستم ليمبيک (مراکز هيجاني ما در اين دستگاه قرار دارند) را تشکيل مي­دهد. يک دستگاه با مدار بسته مانند دستگاه گردش خون، خودگردان است؛ آنچه در دستگاه گردش خون اطرافيان ما رخ مي دهد تأثيري بر دستگاه ما ندارد. يک دستگاه مدار باز براي مديريت خود وابستگي زيادي به منابع خارجي دارد.

به ديگر سخن، ما براي حفظ ثبات هيجاني خود متکي به ارتباط مستقيم با ديگران هستيم. دستگاه ليمبيک مدار باز بدون شک يک عامل تکامل انسان بوده است چرا که به افراد اجازه مي­دهد که به نجات هيجاني يکديگر بشتابند، مثلاً يک مادر را قادر به آرام کردن نوزاد گريان خود مي­کند يا در نخستيها (مثل ميمونها) در هنگام دريافت خطر با يک علامت به ديگران هشدار دهد.

عليرغم شکل­گيري تمدن پيشرفته ما، اصل مدار باز هنوز هم باقي مانده است. تحقيقات در بخشهاي مراقبتهاي ويژه (آي.سي.يو) نشان داده که حضور آرام­بخش يک شخص ديگر نه تنها فشار خون بيمار را پايين مي­آورد بلکه ترشح اسيدهاي چربي که مانع شريانها مي­شوند را نيز کند مي­کند. جالب تر اين که گرچه وقايع بسيار استرس­زا در طول يک سال (مثلاً تنگدستي مادي جدي، آتش سوزي يا طلاق) خطر مرگ را در ميان افراد ميان سال منزوي سه برابر مي­کنند اما هيچ­گونه تأثيري بر افرادي که روابط نزديک زيادي به وجود مي­آورند، ندارند.

دانشمندان مدار باز را به عنوان «مقررات ليمبيک ميان فردي» تعريف مي­کنند که از طريق آن يک شخص علايمي به ديگران انتقال مي­دهد که مي­تواند سطح هورموني، عملکرد قلب، ريتم خواب و حتي عملکرد سيستم ايمني را در بدن فردي ديگر تغيير دهد. به همين سبب است که جفتهايي که عاشق يکديگرند قادر به تحريک کردن امواج اکسيتوسين در مغز شخص مقابل مي­باشند که باعث ايجاد احساسي دلچسب و محبت آميز مي‌گردد. اما در همه جنبه­هاي زندگي اجتماعي، نه فقط روابط عاشقانه، فيزيولوژي ما در هم مي­آميزد و هيجانات به طور خودکار در حافظه شخصي که با وي هستيم تغيير ايجاد مي­کند. طراحي مدار باز دستگاه ليمبيک بدين معناست که ديگران مي­توانند فيزيولوژي ـ و نيز هيجانات ـ ما را تغيير دهند.

با اين که مدار باز بخش اعظم زندگي ما را در بر مي­گيرد اما ما معمولاً به خودِ فرآيند توجهي نداريم. دانشمندان اين هماهنگ سازي هيجانات را در آزمايشگاه، با سنجش فيزيولوژي ـ مانند ضربان قلب ـ دو شخص در زماني که با هم يک گفتگوي خوب دارند، به دست آورده­اند. وقتي گفتگو آغاز مي­شود بدن هر کدام از آنها با ريتم متفاوتي عمل مي­کند، اما در پايان گفتگوي کوتاه پانزده دقيقه­اي، نيم رخ فيزيولوژي آنان تا حد قابل ملاحظه­اي شبيه به نظر مي­آيد، پديده­اي به نام قرينه­سازي[5]. اين جريان در طول يک گفتگوي هيجاني خنثي به ندرت و يا شايد اصلاً رخ نمي­دهد. محققان بارها و بارها مشاهده کرده­اند که چطور زماني که افراد نزديک يکديگر هستند و حتي زماني که تماس کلامي وجود ندارد، هيجانات بدين نحو غير قابل جلوگيري نشر پيدا مي­کنند. براي نمونه وقتي سه فرد غريبه در مقابل يکديگر براي يک يا دو دقيقه ساکت مي­نشينند فردي که هيجانات بارزتري دارد، حالت خود را به دو فرد ديگر انتقال
مي­دهد، بدون به زبان آوردن حتي يک واژه. همين تأثير در اداره، اتاق کنفرانس يا مغازه انتقال مي­يابد. افرادي که در محل کار به طور گروهي کار مي­کنند به نحوي اجتناب­ناپذير تحت تأثير احساحات يکديگر قرار مي­گيرند و هر احساسي را از حسادت و حسرت گرفته تا نگراني و شعف، با يکديگر قسمت مي­کنند. هر چه گروه يکپارچه­تر باشد، انتقال خلقي هيجانات گذشته حتي نقاط حساس شديدتر مي­شود.

به عنوان مثال در هفتاد گروه کاري صنايع متعدد، اعضايي که در جلسات حضور مي­يافتند، خلقيات خود را ـ چه خوب و چه بد ـ در طول دو ساعت به يکديگر منتقل مي­کردند. پرستارها و حتي حسابدارها که در طول هفته‌ها و يا هر چند ساعت يک بار حالاتشان مورد بررسي قرار مي­گرفت، وقتي با يکديگر کار مي­کردند خلقي را از خود نشان مي­دادند که از يکديگر گرفته بودند و حالات خلقي مشترک گروه تا حد زيادي مستقل از دردسرهايي بود که به طور مشترک داشتند. مطالعات بر روي تيمهاي ورزش حرفه­اي نتايج يکساني را نشان مي­دهد: کاملاً جداي از فراز و نشيبهاي يک تيم، بازيکنان آن، در طول يک دوره چند روزه يا چند هفته­اي حالات خود را با يکديگر هماهنگ مي­کنند.

چگونگی تأثیر حالات خلقی بر نتايج

هيجانات بسيار تأثيرگذار، برق آسا و گاه مخل کار هستند ولي حالات خلقي احساسات کم قدرت تر و بادوام تری هستند که عمدتاً خود را در کاري که در حال انجام آن هستيم دخالت نمي دهند. يک رخداد هيجاني معمولاً يک حالت خلقي پايدار متناسب با خود را به جاي مي گذارد: جرياني از احساسات ملايم و مداوم در سرتاسر گروه.

گرچه هيجانات و حالات خلقي ممکن است از نقطه نظر کاري بي اهميت به نظر رسند اما آثاري واقعي در به انجام رساندن کار دارند. نگراني خفيف يک مدير مي تواند به عنوان علامت خطري عمل کند که هشدار مي دهد چيزي نياز به توجه بيشتر و تفکري دقيق‌تر دارد. در حقيقت در مواجهه با يک موقعيت خطرپذير، يک حالت خلقي متعادل مي‌تواند کمک فراواني کند و خوش بيني بيش از حد مي تواند منجر به غفلت از خطرات گردد.

حالات خلقي بد و خوب هر دو خود را ماندگار مي کنند، بيشتر به اين علت که آنها ادراک و حافظه را تخريب مي کنند. وقتي افراد احساس سرکوب نشده‌اي دارند، نور مثبت را در يک موقعيت مي‌بينند و به ياد خاطرات خوب می افتند و وقتي احساس بدي دارند بر خاطرات مأيوس کننده متمرکز مي شوند. علاوه بر اين انحراف ادراکي، وقتي فردي آشفته است ساعتها به طول مي انجامد تا هورمونهاي ناشي از استرس نهفته در او دوباره در بدن جذب شده و ناپديد گردند. به اين دليل است که يک رابطه ناخوشايند با يک رئيس مي تواند شخصي را اسير اين آشفتگي کند، با ذهني مشغول و بدني که قادر به آرام کردن خود نيست: «در طول آن جلسه او من را آن قدر آشفته کرد که ديشب به مدت چند ساعت خوابم نمي برد.» در نتيجه ما طبعاً ترجيح مي دهيم با افرادي باشيم که عواطف مثبت دارند، چرا که آنان احساسی خوب در ما ايجاد می کنند.

دانيل گولمن و همكارانش معتقدند اصلي­ترين وظايف يك رهبر و مدير عبارتند از توليد اشتياق، خوش­بيني و شور و حال براي انجام كار مورد نظر، به همراه فراهم آوردن يك جو همكاري و اعتماد. آنان مي‌خواهند نشان دهند چگونه هوش هيجاني به رهبران اين توانايي را مي‌دهد تا آن وظايف اساسي را به انجام رسانند. هر يک از چهار حيطه هوش هيجاني خودآگاهي ، خويشتن­داري ، آگاهي اجتماعي و مديريت رهبري يك سلسله مهارتهاي ضروري را به رهبري طنين‌افكن مي‌افزايد.

البته اين حيطه­ها ارتباطي نزديك و رابطه‌اي پويا با هم دارند. مثلاً اگر يك مدير و رهبر از هيجانات خود آگاهي نداشته باشد نمي‌تواند آن را مديريت كند و اگر هيجانات او خارج از كنترل باشند، آنگاه توانايي او در ايجاد روابط دچار مشكل خواهد شد. تحقيقات محققان نظامي ‌را در اين پويايي كشف كرده است. مختصراً مي‌توان گفت خودآگاهي، همدلي و خويشتن­داري را ممكن مي‌كند و اين دو با هم باعث به وجود آمدن مديريت روابط تأثيرگذار خواهد شد. بنابراين رهبري و مديريت هوش هيجاني بر پايه خودآگاهي شكل مي‌گيرد، يعني شناخت كامل ارزش‌ها، توانايي‌ها، نقاط قوت و ضعف و محدوديت‌هاي فرد در كنار تفسيري كه از حالات هيجاني خود دارد. با توجه به اهميت خود شناسي، توصيه مي‌گردد مديران حتي‌المكان از كارگاه‌هاي افزايش مهارت خودآگاهي استفاده كنند. با آرزوي موفقيت

پا نوشت‌ها:



[1] - Resonance

[2]- Amygdala

[3] - Prefrontal lobe

[4] - اشاره به چهار وضعيت ارتباطي در نظريه اريك برن دارد . سه وضعيت ديگر عبارتند از : 1- من خوبم، تو خوب نيستي، 2- من خوب نيستم، تو خوبي ، 3- من خوب نيستم، تو هم خوب نيستي. جهت اطلاعات ببيشتر به كتاب وضعيت آخر نوشته توماس هريس، ترجمه اسماعيل فصيح مراجعه نمائيد.

[5] -Mirroring

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر