در روزگاران قديم كه فقط انسان بود و چند وسيله ساده براي كار و امرار معاش، عدهاي در پي يافتن روشهايي بودند تا از سختي كار بكاهند و بر سرعت توليد محصولات بيافزايند. و اين تلاشها همگام با پيشرفت علم و تكنولوژي به ثمر نشست و ماشينها يكي از پس از ديگري و پيشرفتهتر و پيچيدهتر از گذشته آمدند تا به ياري انسان بشتابند. انسان قرن بيستم آنچنان شگفتزده مسابقه تكنولوژي شد كه به تدريج فراموش كرد هدف اوليه چه بود. نگرانيها آغاز شد، نگراني از اينكه مبادا ماشين جايگزين انسان گردد و در واقع جايگاه وسيله و هدف جابجا گردد.
شايد اينجا بود كه انسان به خود آمد و متوجه شد جايگاه اصلي او در حال فراموشي است. به تدريج مشخص شد اين انسان و نيروهاي برتر ذهني اوست كه ابزارهاي شگفتانگيز را ميآفريند، پس مطلوب است به كيفيات و منابع انساني بيش از ماشين و منابع طبيعي و معدني ارج نهاده شود. در اين وادي كشورهاي توسعه يافته خيلي زود به اهميت علوم انساني و نقش آن در توسعه جوامع پي برده و در جهت ارتقاء دانش در اين حوزه و استفاده از آن، گامهاي بلندبرداشتند.
بنابراين در جهت اصلاح آنچه در گذشته رخ داده و ارزشمند تلقي ميشد (كميت)، متخصصان بهتدريج نگاهي نو و متفاوت را برگزيده و به كيفيت كار و استفاده از منابع ارزشمند و اصلي آن، يعني انسان توجه بيشتري نمودند. اين توجه در دنياي مديريت به خوبي درك و به كار گرفته شد، به گونهاي كه در مفهوم پردازيهاي اساسي اين شاخه از علم تاثير بسزايي گذاشت.
از آن زمان كه مفهوم مديريت كيفيت در گستره علم مديريت پا به عرصه وجودگذاشت، و با نگاهي به موفقيتهاي فراوان سازمانها و شركتها، ناشي از به كارگيري اين مفهوم، ديگر كمتر كسي اعتقاد دارد كه مديريت يك امر ذاتي است، بلكه با ارايه انواع روشها و فنون مديريتي به امر كاملا" اكتسابي مبدل گشته است.
در گستره مديريت كيفيت آنچه به روشني خودنماي ميكند، كمكي است كه علم روانشناسي و يافتههاي آن در اثربخشي اين مفهوم و به كارگيري آن در عمل از خود به جاي گذاشته است. با نگاهي به مفاهيم و روشهاي به كار گرفته شده در مباحث TQM و با كمي آگاهي از مفاهيم روانشناسي، جايگاه اين علم در ياريرساني به مديريت به خوبي روشن ميگردد. گرچه منطقي به نظر ميرسد كه هر كجا انسان وجود داشته باشد، علم روانشناسي نيز حضور خواهد داشت اما مباحثي چون اصول ارتباط انساني در كار، ايجاد انگيزه، مقاومت در مقابل تغيير، شناخت ديگران (همكاران و مشتري)، تعيين اهداف، كاهش استرس، مديريت هيجانات و غيره از جمله موضوعاتي هستند كه روانشناسان، بويژه نسبت به آن توجه بيشتري نشان دادهاند. پيچيدهگيهاي عصر حاضر و سرعت و شتاب تحولات در عرصههاي مختلف دنياي كار و زندگي نقش يافتههاي دقيق و علمي روانشناسي را به نوبه خود حساستر نمود و در اين را بويژه در مسيرتحولات صنعتي وسازماني متخصصان روانشناسي رابرآن داشتتا درنظريهپردازيها و پژوهشهاي خود نگاه ويژهاي را اتخاذ كنند. اين نگاه پاسخي بود به عدم كارآيي نظريهها و نگرشهاي قديميتر در اين عرصه.
نظريههاي قديمي به چالش كشيده شد و دراين ميان مشخص شد توانمنديهاي صرفا" عقلايي (IQ) ديگر نميتواند پيشبينيكننده خوبي براي موفقيت در كار و زندگي باشد. در ادامه اين حركت و پس از ارايه نظريه هوش چندگانه توسط هاوارد گاردنر[1] از دانشگاه يل در سال 1983 كه تلاش كردن بين ظرفيتهاي عقلاني و هيجاني تمايز قائل شود، در سال 1995 رابرت اشترنبرگ مدلي را از هوش موفقيت پيشنهاد نموده است، که براي پيشرفت در دانشآموزان با توانايي بالا سودمند ميباشد و براي آموزش تمام دانشآموزان قابل اجرا است. مدل وي به معلمان كمك مي كند تا بر مهارتهايي تاکيد ورزند که براي موفقيتهاي اجتماعي و دانشگاهي لازم است. اين مدل سه بعدي پيشنهاد ميدارد که قابليتهاي ذهني شامل تواناييهاي تحليلي، تواناييهاي آفرينش و خلق كردن و تواناييهاي عملي براي کسب موفقيتهاي اجتماعي، کاري، آکادميک و موفقيت در زندگي حائز اهميت ميباشند.
ريچارد بوياتزيس[2] و فابيو سالا [3] مدل مخصوص به خود را از ملاکهاي مربوط به چيزي که در مقايسه با برخي مولفههاي توانايي يا مولفههاي شخصيتي، هوش ناميده ميشود، ارائه کردند. آن ها بر اين باور ميباشند که آن چيزي که به نام هوش طبقه بندي ميشود، بايد داراي ويژگيهايي باشد، از جمله:
o مرتبط با کارکردهاي عصبي- غدد درون ريز[4] بوده،
o با شبکهي عصبي و سيستم غدد درون ريزي که در ارتباط است، فرق داشته باشد،
o با پيآمدهاي کار و زندگي در ارتباط باشد،
o ارزشي را به درک شخصيت و رفتار انساني بيافزايد [5].
درسال 1990 پيتر سالوي[6] از دانشگاه يل و جان ماير[7] از دانشگاه همپشاير به ارايه نظريه قابل فهمي از هوش هيجاني دست زدند. سالوي و ماير، هوش هيجاني را به عنوان توانايي نظارت و نظمدهي احساسات خود و ديگران و استفاده از احساسات براي راهنماي فكر و عمل توصيف كردند.
هوش هيجاني اما طبق تعريف رون بار- اُن[8] (2000) عبارت است ازمجموعهاي از دانشها و تواناييهاي هيجاني و اجتماعي که قابليت کلي ما را در پاسخ به نيازهاي محيطي به طور مؤثري تحت تأثير قرار مي دهد. اين مجموعه شامل موارد زير است: 1) توانايي آگاه بودن از خود، درک و فهم خود و قدرت بيان خويشتن 2) توانايي آگاه بودن از ديگران، درک و فهم ديگران و قدرت بيان آنها 3) توانايي مواجهه با هيجان هاي شديد و کنترل تکانهها در خويشتن 4) توانايي انطباق با تغييرات و حل مسائلي با ماهيت اجتماعي و يا فردي. لازم به ذكر است كه آزمون هوش هيجاني بار-اُن در ايران ترجمه و استاندارد شده و هم اكنون از آن در پژوهشهاي مربوط به اين حيطه استفاده ميشود.
دانيل گولمن[9]، ژورناليست روانشناس از دانشگاه هاروارد اين مفهوم را در كتابي تحت عنوان هوش هيجاني، كه جزو پرفروشترين كتابهاي زمان خود بود و در ايران به ترجمه خانم نسرين پارسا از انتشارات رشد به بازار آمد، به شكلي كاربردي و ساده معرفي نمود.
تعريف گلمن (1995) از هوش هيجاني بدين صورت است كه او دو شيوه متفاوتي از آگاهي و دانستن را بيان ميكند : شيوه عقلاني و شيوه هيجاني و زندگي رواني انسان را ناشي از تعامل كاركرد هر دو عامل ميداند. او معتقد است به جاي ناديده گرفتن هيجانات ، شخص بايستي به طور هوشمندانهاي با آنها مواجه شود ؛ تنها با هوش هيجاني ميتوان خود را براي پايداري در مقابله با ناكامي[10] برانگيخت . حالات روحي و خلق خود را تنظيم كرد و ارضاي نياز را به تعويق انداخت و از غرق شدن تفكر در مسائل ناراحت كننده اجتناب كرد و با ديگران همدلي نمود .
گلمن سپس تلاش كرد تا نقش هوش هيجاني را در عرصه كار بويژه صنعت و سازمان در كتابي با نام هوش هيجاني در كار نشان دهد. اين كتاب نيز توسط بهمن ابراهيمي و آقاي محسن جوينده توسط انتشارات بهين دانش در سال 1383 به چاپ رسيده.
با توجه به اهميت مفهوم هوش هيجاني در دنياي كار و به منظور تحقيق و پژوهش بيشتر در اين زمينه، دانيل گولمن و همكارانش به تاسيس كنسرسيوم هوش هيجاني مبادرت ورزيدند. آنگاه با نگاهي به نقش مديريت و رهبري سازماني در مديريت كيفيت به همراه ريچارد بوياتزيس و آني مككي[11] در كتابي بنام Primal Leadership به بررسي نقش هوش هيجاني در مديريت و رهبري كيفي سازمان پرداختند كه اين كتاب نيز توسط بهمن ابراهيمي ترجمه شده و بزودي توسط انتشارات سازمان مديريت صنعتي به بازار خواهد آمد.
خانم دكتر اكبرزاده از دانشگاه الزهرا نيز كتابي را تحت عنوان هوش هيجاني ترجمه و تأليف كردهاند كه انعكاس نظرات پيتر سالوي و جان ماير ميپردازد. اين كتاب توسط انتشارات فارابي چاپ و پخش شده است.
نگاه اجمالي به ظهور مفهوم هوش هيجاني
�1900 الي 1969 ، هوش و هيجان به عنوان دو حيطه جدا از هم تحقيقات در باب هوش : در اين دوره حوزه آزمونگري روانشناختي براي هوش رشد و گسترش يافت و يك تكنولوژي صريح و ركي درباره آزمونهاي هوش قدم به عرصه وجود گذاشت . |
تحقيقات در باب هيجان : در حوزهاي جدا از هيجان بحث و گفتگو متمركز برهمان مشكل قديمي مرغ و تخممرغ بود كه كداميك زودتر بوجود آمدند ؛ واكنشهاي فيزيولوژيكي يا هيجان . در ديگر گستره هاي كاري ، داروين در رابطه با انتقالپذيري و تكوين پاسخهاي هيجاني سخن گفته بود اما در طول اين دوره هيجان اغلب ، به عنوان يك موضوعي كه فرهنگي است تعيين شد و عمدتاً محصول آسيبشناسي و پديدههايي با ويژگي فردي نگريسته ميشد . |
تحقيقات در باب هوش اجتماعي : همانگونه كه آزمونگري هوشي پا به عرصه وجود گذاشت تمركز بر روي هوش كلامي و بياني بود . تعدادي از روانشناسان به دنبال شناسايي هوش اجتماعي هم بودند ولي به هر جهت تلاش در اين جهت به وضوح مأيوس كننده بود و مفاهيم هوشي منحصراً به صورت شناختي باقي ماندند . |
�1970 الي 1989 : پيشتازان هوش هيجاني طلايهداران هوش هيجاني در اين دو دهه تلاش ميكردند : حوزه شناخت و عاطفه ظهور يافت تا به بررسي اين مطلب بپردازد كه چگونه هيجانات در رابطه با افكار ميباشند . در اين دوره عنوان شده بود كه افراد افسرده ممكن است نسبت به ديگران كمي بيشتر واقعگرا و دقيق باشند و از اينرو نوسانات خلقي آنها ممكن است خلاقيت آنها را ارتقاء بدهد . حوزه ارتباط غيركلامي ، مقياسهايي را گسترش داد تا براي ادراك اطلاعات غيركلامي كه قسمتي از آنها هيجان بود در باب تظاهرات چهرهاي و ژستها عمل كنند. آن افرادي كه در حوزه هوش مصنوعي كار ميكردند به بررسي اين مطلب پرداختند كه چگونه كامپيوترها ممكن است بفهمند و دليل بياورند درباره اينكه ابعاد هيجاني داستانها را دربياورند . تئوري جديد گاردنر در باب هوش چندگانه به توصيف يك هوش درون فردي پرداخت كه اين هوش دربرگيرنده قابليت ادراك نمادسازي هيجانات ميباشد . كارهاي تجربي بر روي هوش اجتماعي بدين نتيجه رسيد كه آن (هوش اجتماعي) به مهارتهاي اجتماعي ، مهارتهاي همدلانه ، نگرشهاي پيش اجتماعي[12]، اضطراب اجتماعي و هيجانپذيري تقسيم ميشود . تحقيقات در باب مغز شروع به جداسازي ارتباطات ميان هيجان و شناخت كردند . (استفاده به طور معمول از واژه هوش هيجاني ظاهر شد ) . |
�1990 الي 1993 ؛ ظهور هوش هيجاني در 4 سال آغازين دهه 1990 ماير و سالوي رشته مقالاتي تحت عنوان هوش هيجاني چاپ كردند . اين مقالات تحت عنوان هوش هيجاني فراهم كننده اولين بازنگري حوزههاي بالقوه مربوط به هوش هيجاني بودند . در همان زمان مطالعات نشان داده شده شامل اولين توانايي سنجش هوش هيجاني ، تحت همان عنوان به چاپ رسيد . در اين مقاله بحث بر سر وجود يك هوش هيجاني به عنوان هوش واقعي بود . در همان زمان ، ديگر بنيانهاي هوش هيجاني گسترش يافتند عليالخصوص علوم مغزي . |
�1994 الي 1997 : عموميسازي و گسترش مفهوم هوش هيجاني گلمن يك ژورناليست علمي كه كتاب مشهور خود را تحت عنوان هوش هيجاني منتشر ساخت ، در باب مدل خود در محافل آكادميك قلم زد . اين كتاب كه در كل جهان به بهترين نحوي به فروش رفت در سطح گستردهاي چاپ شد . مجله تايم روي جلد خود واژه هوش هيجاني را به كار برد . تعدادي از مقياسهاي شخصيتي تحت عنوان هوش هيجاني انتشار يافتند . |
� 1998 تا به حال : تحقيق و مؤسسهسازي هوش هيجاني پالايشهايي در باب مفهوم هوش هيجاني انجام شد و همراه با معرفي مقياسهاي جديدي در باب مفهوم و مقالات تحقيقي بازنگري شده در رابطه با موضوع . |
[1] -Howard Gardner
[2]- Richard Boyatzis
[3]- Fabio Sala
[4]- Neural – endocrine Functioning
[5]- R. Boyatzis, F. Sala, (2004, Jan.), "Assessing Emotional Intelligence
competencies", (Hauppauge, NY: Nova Science Publishers) p. 3
[6] - Peter Salovey
[7] - John D. Mayer
[8]- Reuven Bar-On
[9] - Daniel Goleman
[10] . Frustration
[11] - Annie McKee
[12] . Perosocieal
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر